‘من’ داشت برای ‘تو’ درد دل میکرد. گفت یک روز صبح خُلق و خوی ‘او جانش’، برای همیشه تغییر کرد. میدانست هیچ چیز همیشگی نیست اما نه اینقدر ناغافل و سریع. ظاهرا دلخوری های کوچک مثل آبِ جمع شده، پشت سد، کار خودشان را کرده بودند. سد علاقه که شکست تازه فهمیدند چه بلایی سرشان آمده
‘اوجانش’ آن اوایل تبدیل شد به ‘او خانم’ بعد کم کم خانمی هم از ‘او’ افتاد و در آخر فقط یک ‘او’ی خشک و خالی از آن عشق قدیمی به جای ماند…
?من، تو، او
سعید فرض پور
No comment