عاشقانه

برای سالها میپنداشتم وطنم آنجاست که زاده شده ام بعد که تو را دیدم نظرم تغییر کرد. تو موطن من بودی، در ... ادامه مطلب

آدمهای مهربان

آدمهای مهربان، جور تمام دنیا را به دوش می‌کشند. انگار زاده شده‌اند تا تمام کمبود و نقصان دنیای پیرامونشان را برطرف کنند. ... ادامه مطلب

زندگی‌های عادی

زندگی‌‌های عادی بسیار هم بی‌نظیرند. آدم‌هایی که چیزهای کوچک، شادشان می‌کند و دستاوردهای بزرگ شوق به چشمانشان می‌افکند. زندگی‌هایی پر از فراز‌و‌نشیب ... ادامه مطلب

نیمه خالی لیوان

من با تامل در غم‌های بزرگ زندگی‌ام، به شادی بیکران باقی مانده برایم پی بردم. با نگاه حزن آلود مانده به آدم ... ادامه مطلب

صدای سکوت

آن دسته حرفهایی به دل می‌نشست که در نگاه بود نه در کلام. شبیه نگاه پنهانی به آدمی که دوستش داریم، بدون ... ادامه مطلب

دلتنگی

تو به من بگو چه کنم با تو. هر بار که میبینمت، دلم بیشتر برایت تنگ می‌شود. من اما میدانم که آدمها ... ادامه مطلب

من، تو، او

«او» برای «من» همان «من» بود برای «تو». جانش بود، در جسمی دیگر. 📚من، تو، او سعید فرض پور ... ادامه مطلب

من، تو، او

فصل بهار بود اما دلش به پاییز می‌ماند. گاهی دوستانش او را می‌دیدند که بی اختیار می‌ایستاد و به افق خیره میشد ... ادامه مطلب