سایه هاSfadmin25 شهریور 1403نوشته بود سرانجام همهی سایه ها روزی خواهند رفت و این جمله را چسبانده بود بالای تختش. اولین بار نفهمیدم معنای جمله ... ادامه مطلب
Sfadmin7 بهمن 1401برای سالها میپنداشتم وطنم آنجاست که زاده شده ام بعد که تو را دیدم نظرم تغییر کرد. تو موطن من بودی، در ... ادامه مطلبادامه مطلب
نیمه خالی لیوانSfadmin17 شهریور 1401من با تامل در غمهای بزرگ زندگیام، به شادی بیکران باقی مانده برایم پی بردم. با نگاه حزن آلود مانده به آدم ... ادامه مطلب
سرزمینِ همیشه بهارSfadmin18 تیر 1401داستانهای کودکی من سرشار بود از سرزمینهایی در اوج زیبایی، بدون افول، پر از شادی. قصه هایی که درونش پری ها واقعیت ... ادامه مطلب
بزرگترین دشمن منSfadmin17 تیر 1401امید بزرگترین دشمن من بود… آیا هرگز از خودت پرسیدی چند نفر امیدوار به نجات، مرگ را در آغوش کشیدند!؟ چند نفر ... ادامه مطلب
دیکتاتورSfadmin17 تیر 1401آنچه به دست مردم ستم دیده که بارها کف خیابان ریخته بودند تا حقشان را طلب کنند میسر نشده بود، سر انجام ... ادامه مطلب
خوشیهای اندک و غمهای بسیارSfadmin17 تیر 1401رهگذر پرسید راز زیبایی زود گذر گلها چیست چرا عمر زیباییشان یک بهارِ کوتاه از تمام فصلهای سال است. مرد دانا اندکی ... ادامه مطلب
من، تو، اوSfadmin9 تیر 1401«او» برای «من» همان «من» بود برای «تو». جانش بود، در جسمی دیگر. ?من، تو، او سعید فرض پور ... ادامه مطلب
کولهای از جنس رویاSfadmin9 تیر 1401من اگر میخواستم سفر بروم کولهای با خود برمیداشتم از جنس رویا. درونش یک عکس از چشمانت قرار میدادم، تا در میان ... ادامه مطلب
جادوی زندگی در لحظهSfadmin6 فروردین 1401جادوی زندگی در لحظه، اینه که توامان جوانترین و پیرترین نسخهی خودت هستی. سعید فرض پور ... ادامه مطلب