کوله‌ای از جنس رویا


من اگر می‌خواستم سفر بروم کوله‌ای با خود برمیداشتم از جنس رویا.
درونش یک عکس از چشمانت قرار می‌دادم، تا در میان هیاهو گم نشوم؛
یک عطر قرار می‌دادم از جنس قدیمی‌ترین و خوشحال‌ترین لحظه‌ی خصوصی بینمان، تا فراموش نکنم جهان آنقدرها هم که اطرافیانم می‌گفتند سیاه و سخت نیست؛
یک صدا قرار می‌دادم از جنس سکوتی که موقع نگاه کردن به هم، قلبمان را گرم می‌کرد؛
خلاصه آنچه که برایم مهم بود را بار میزدم و راه می‌افتادم پی سفرهای دور و دراز.
میدانم که گاهی باید تنها سفر کرد
اما هر بار که خسته می‌شدم و کوله‌بارم را باز می‌کردم لبخند می‌زدم، چون داخلش پُر از «تو» های مختلفی بود که به مرور زمان و با سختی جمع آوری کرده بودم و حالا به اشکال گوناگون درونش، نامنظم چیده شده بودند…

سعید فرض پور

SfadminAuthor posts

Avatar for sfadmin

یک نویسنده

No comment

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *