برای من روزها آن طور گذشت که باید میگذشت. نه حسرتی، نه گلایه ای.
قد کشیدن میان درختان جنگل کاجهای بلند، سپیدارهای تنومند، تبریزی های لرزان، بیدهای مجنون آشفته، نارون های شاهد عشق بازی های بسیار، صنوبرهای کهنسالِ لانهی کلاغها و لک لک ها. میان همهی رفتن ها و آمدن ها، تلخ ها و شیرین ها، شاهد رشد و بالندگی کودکها ، مرگ پیرها، بازی با ذهن مخاطبها، تبدیل شدن به یک فروشنده، فروشندهی رویاها
تبدیل شدن به یک رویافروش…
سعید فرض پور
No comment