قلب هیچ زنی در مقابل این دژکوب توان ایستادگی نداره، این لب ها بودند که بین عاشقها آتش به پا کردن، و عاقلها به دروغ، اعتبارش رو به چشم ها دادن...
... ادامه مطلب
برای من روزها آن طور گذشت که باید میگذشت. نه حسرتی، نه گلایه ای.
قد کشیدن میان درختان جنگل کاجهای بلند، سپیدارهای تنومند، تبریزی های لرزان، بیدهای مجنون آشفته، ... ادامه مطلب
من سعید هستم، ساکن سرزمینی بدون مرز. سرزمین هنرمندان، شهر نویسنده ها، محلهی داستان نویسها. همسایه ی دیوار به دیوارم دوستان داستان نویسم ساکن هستند اما ... ادامه مطلب
من میفهمم که معمولی بودن سخته. توی دنیای آدمهای معمولی چیزهایی از دست میره که نباید بره. عشقهایی که نابود میشه، فرصت هایی که میسوزه، تحقیری که طغیان میکنه؛ اما ... ادامه مطلب
وقتی از مرز شادی عبور میکردند دیگر به سختی میتوانستند دوباره به مسرت گذشته بازگردند. رد شدن و گذشتن از این جهان پر توهم و رسیدن به مرزهای زیبایی، بسیار سخت مینمود ... ادامه مطلب
آری دلبرم اینگونه خواهد بود روزگاران پسین ما. آواز های محلی مرا به یاد تو خواهند انداخت، عطر شالیزارهای خیس خورده از باران های موسمی مرا به یاد تو خواهند انداخت. آواز غوک های ... ادامه مطلب