من سعید هستم، ساکن سرزمینی بدون مرز. سرزمین هنرمندان، شهر نویسنده ها، محلهی داستان نویسها. همسایه ی دیوار به دیوارم دوستان داستان نویسم ساکن هستند اما با محله ها و شهر های دیگر هم رابطهی خوبی دارم. شهر شاعرها، شهر نقاشها، شهر گرافیستها، شهر موسیقی، شهر سینما.
ما سلاح مشترکمان گفتمان است تازه از این جالبتر، در سرزمین ما آدمهای علاقهمند به هنر رفت و امد دارند، مثل توریستها. میآیند و میبینند و میشنوند و لذت میبرند. پایتخت سرزمین من تخیل است چرا که همه ی هنرها زاده ی تخیلاند. سرزمین من جایی است میان رویا و واقعیت. نه رویاست نه واقعیت اما ساکنینش آن را حس میکنند. پول رایج سرزمین من شادی است، لذت است، هیجان، بینش نگرش تفکر و پولهای دیگری که همه رواج دارند. ما اینطور بده بستان میکنیم، شما چطور!
دوست دارم امروز شما را به این سرزمین دعوت کنم. برای همه جا هست، چه ساکنینش چه توریستهایش. هر دو به یک اندازه با ارزش هستند. چرا که هنر بدون مخاطب بی معناست و مخاطب بدون هنر کالبدی است بدون روح.
من شما را به این سرزمین دعوت میکنم. سرزمین چهار فصل، سرزمین صلح.
سعید فرض پور
نزدیکهای پاییز?
No comment