رویافروش-خاموشی یک رویا


آدام همان طور که خیس عرق شده بود از خواب پرید.
یک خواب که همیشه به سراغش می‌آمد.
در رویا زنی که انگار همسرش بود, دفترچه ای را روبروی چشمان او گشوده و با عشق ورق میزد. آدام به صفحات دفترچه خیره شده بود.
به اتاق خوابی که دیگر وجود نداشت
به فرزندانی که هرگز فرصت زاده شدن نیافته بودند
به همه‌ی سفرهایی که با هم نرفته بودند
به احساساتی که هیچ گاه فرصت ابراز نیافتند
همه و همه درون صفحات دفترچه بودند و جلوی چشم آدام رژه میرفتند.
با هر صفحه که ورق میخورد انگار کسی از فاصله ی نزدیک به قلب رویافروش، شلیک میکرد.
حس میکرد یک زندگی از او ربوده شده و به پهنای صورتش اشک می‌ریخت…

رویافروش
خاموشی یک رویا

SfadminAuthor posts

Avatar for sfadmin

یک نویسنده

No comment

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *