آدام و دختر خواندهاش نیلسا زیر نور ستارگان ایستاده بودند و به آسمان شب جنوبگان نگاه میکردند، تارنار همچون جواهری درخشنده و تابناک در دستان دخترک میدرخشید. آدام با طمانینه گفت: فقط وقتی که بدونی کمتر از چند روز یا چند ماه زنده ای، قدر
لحظه ها رو که مثل دونه های الماس، هر روز به زندگیت سرازیر میشه می فهمی. اونوقته که ارزش هر ثانیه رو درک میکنی. با خودت فکر های دور و دراز میکنی. همهی اون کارهایی که میتونستی انجام بدی و پشت گوش انداختی؛ همه ی اون آدمهایی که
میتونستی بهشون عشق بورزی ولی نشد.
ما در پایان راه بیشتر از هر زمان دیگری دچار حسرت میشیم تا آرامش. همیشه دنبال نداشته هامون میریم و از دیدن داشته ها
غافلیم. این طبع انسان های فانی است.
سعید فرض پور
رویا فروش
خاموشی یک رویا
No comment