رستاخیز

داشتم با خودم فکر می‌کردم آیا بعد از مرگ رستاخیزی خواهد بود؟ بعد به یک دوراهی باریک رسیدم. یکی به سوی رستاخیز ... ادامه مطلب

آزادگی

اگر همچنان از القاب، برای خطاب کردن دیگران استفاده می‌کنید، هنوز فاصله‌ی زیادی با آزادگی و عزت نفس دارید ... ادامه مطلب

شلمرود…

هشت سال پیش، غروب یک روز زمستانی، طبقه ششم دانشگاه تهران مرکز، کنار پنجره نشسته بودم و با صحنه ای شبیه عکس بالا روبرو شدم. تقاطع دکتر قریب و انقلاب، روبروی دانشگاه مدیریت تهران مرکز ... ادامه مطلب

من،تو،او

من" داشت از دریچه‌ی آینه برای "تو" توضیح می‌داد جنایتکارها چند دسته‌اند. خرده جنایتکارها آنهایی بودند که عشق را در شما ترور می‌کردند، طوری که بعد از آن دیگر پشت دستتان را داغ می‌کردید به کسی بگویید دوستش دارید ... ادامه مطلب

رویافروش-خاموشی یک رویا

قلب هیچ زنی در مقابل این دژکوب توان ایستادگی نداره، این لب ها بودند که بین عاشقها آتش به پا کردن، و عاقلها به دروغ، اعتبارش رو به چشم ها دادن... ... ادامه مطلب

روزگاران بسیار

برای من روزها آن طور گذشت که باید می‌گذشت. نه حسرتی، نه گلایه ای. قد کشیدن میان درختان جنگل کاجهای بلند، سپیدارهای تنومند، تبریزی های لرزان، بیدهای مجنون آشفته، ... ادامه مطلب

سرزمین بدون مرز…

من سعید هستم، ساکن سرزمینی بدون مرز. سرزمین هنرمندان، شهر نویسنده ها، محله‌ی داستان نویس‌ها. همسایه ی دیوار به دیوارم دوستان داستان نویسم ساکن هستند اما ... ادامه مطلب