رویای تو


داشتم به رویای تو می‌اندیشیدم‌. گفتی برویم سفر. گفتم نمی‌دانم کجا. گفتی آنجا که مردمانش خانه‌های کوتاه ساخته اند. آنجا که از در و دیوارهایش گل‌های ارغوانی بیرون زده. آنگاه تو را تصور کردم در یک روز تابستانی. با سارافونی به رنگ نیلگون دریاهای جنوب. جلوتر از من قدم می‌زدی و با اشتیاق به خانه‌ها نگاه می‌کردی و من به تو می‌نگریستم که خانه‌ی ابدی منی.
تو محو زیبایی کوچه باغ‌های پر از گل بودی و من محو زیباترین گل متحرک جهان. برای تک تک این لحظات باید چشمانم را می‌بستم و یک آخِ کشیده در دل سر می‌دادم.
اینکه باد درون موهایت می‌پیچید و لباس نازکت را به رقص وا می‌داشت.
آخخخخ؛
اینکه جرعه های کوتاه آب خوردن تو از قمقمه‌ی رنگی‌ات  مرا نیز سیراب می‌کرد.
آخخخخخ؛
اینکه هزار راه نرفته با تو را در ذهنم می‌پروراندم.
آخخخخخخ؛
لازم نیست توصیفت کنم. زبان مرا همه‌ی شاعران عاشق جهان می‌دانند، می‌فهمند.

در وصف تو همان یک کلمه کافی‌است؛ همان  را می‌نویسم:
آخخخخخخخخ.

سعید فرض پور
@saeedfarzpour

SfadminAuthor posts

Avatar for sfadmin

یک نویسنده

No comment

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *