بیا بی صدا، بنشین کنارم.
تو به ماه نگاه کن، من به تو.
تو به من نگاه کن، من به زمین.
ستارهها، افسانهی هزار شبِ بغدادی بگویند برای ما.
از دنیای گمشدهی ساده دلها.
از سرخی گونهی اولین بوسه در کوچه باغهای خلوت.
بگذار چشمانم را ببندم و تو را تصور کنم در رختهای بسیار؛
گُلگُلی، مجلسی، خصوصی…
در زمانهای زاده نشده در رَحِم آینده…
جوانی، میانسالی، پیری
بگذار آخرین گلوله، برای از پا افتادنم همان باشد که از نگاه تو شلیک شد.
بیا بیصدا، بنشین کنارم
آری بیا
برای تو تا آخر جهان، وقت هست.
سعید فرض پور
No comment