بیست سال پیش وقتی همه چیز شروع شد فکرشو نمیکردم اینجا وایسم. رویا فروشِ هفده ساله، آروم از توی ذهنم بیرون اومد و روی صفحه مانیتور نشست. بعد مجتبی و مهشید عکساشو کشیدن و طراحی های خیره کننده از فضای داستان داشتن. تازه یه دوست جدیدی هم قراره به جمع گرافیست های دنیای رویا فروش اضافه بشه که بعدا مفصل معرفیش میکنم.
این منو خوشحال میکنه که رویافروش فقط توی کاغذ و کتاب باقی نمونده و کسایی که میخوننش بهش علاقه پیدا میکنن، حالا با لطف سرکار خانم نصرتی به این شخصیت داستانی و هنر استادانهی سرکار خانم مایا بازرگان این تندیس زیبا خلق شد اما این فقط اول راهه…
ممنونم از همهی شما که از من و رویافروش حمایت کردید??
No comment