آدام: میدونی روبرت ما همیشه به بهانه نیاز داریم، برای تک تک کارهایی که میکنیم نه منطق حرف اول رو میزنه نه تجربه، بلکه این بهانه است که شروع کارهای ما رو رقم میزنه، وقتی مثل تو جوان بودم، جشنهای روز استقلال آمریکا بهانه ی خوبی بود که با دختر مورد علاقم اولین قرار ملاقات رو بزارم، وقتی میان سال بودم فلوكيموس به این بهانه که من آدم مهمی در اینده هستم دعوتم کرد که به نگهبانان زندگی بپیوندم و حالا که در روزگار پیری قرار گرفتم، بهانه های مختلفی برای شروع یا پایان کارها دارم. روبرت: وقتی سال گذشته اومدی دنبالم سرگشته بودم ولی الان حرفتو درک میکنم پیرمرد، حالا که خوب نگاه میکنم میتونم ببینم که بهانه های مختلفی برای همراهیت داشتم، دیدن هلنا، ترس از دستگیر شدن، رویای رسیدن به ادمهای گذشته، اره راست میگی منطقی در کار نبود، همش بهانه بود
رویافروش
خاموشی یک رویا
No comment