برای سالها میپنداشتم وطنم آنجاست که زاده شده ام بعد که تو را دیدم نظرم تغییر کرد. تو موطن من بودی، در ... ادامه مطلب
من تو او
ادامه مطلب
دیکتاتور
آنچه به دست مردم ستم دیده که بارها کف خیابان ریخته بودند تا حقشان را طلب کنند میسر نشده بود، سر انجام ... ادامه مطلب
من، تو، او
«او» برای «من» همان «من» بود برای «تو». جانش بود، در جسمی دیگر. ?من، تو، او سعید فرض پور ... ادامه مطلب
من، تو، او
فصل بهار بود اما دلش به پاییز میماند. گاهی دوستانش او را میدیدند که بی اختیار میایستاد و به افق خیره میشد ... ادامه مطلب
من تو او
هر بار که عجولانه راجع به موضوعی لب به سخن میگشود تکه ای از شخصیتش به هدر میرفت. بعدها یاد گرفت سکوت، ... ادامه مطلب
من تو او
دوتایی زیر نور ستاره ها نشسته بودند «من» به «تو» گفت: میدونی سقف خونه ها یه واقعیت بزرگ رو از آدمها گرفت. ... ادامه مطلب
من تو او
‘من’ داشت برای ‘تو’ درد دل میکرد. گفت یک روز صبح خُلق و خوی ‘او جانش’، برای همیشه تغییر کرد. میدانست هیچ ... ادامه مطلب
من تو او
«تو» میتوانست اندوه «من» را از دریچهی چشمانش ببیند. با ناراحتی پرسید: چیه «من» جان، چرا ناراحتی! «من» پک عمیقی از سیگارش ... ادامه مطلب
من تو او
به شصت ساله های ما ملت فرودست و شصت ساله های شما اقلیت بهرهمند نگاه کنید. آدم شصت ساله های ما از ... ادامه مطلب
من تو او
وقتی که دنیا روی تلخشو بهت نشون میده، همه میرن تا شاهد افولت باشن. از این که جای تو نیستن احساس رضایت ... ادامه مطلب