اجتماعی

آزادی

امروز گلی به یاد تو خواهم کاشت و در کوچه ها قدم زده، خواهم گفت زنده باد زن. و دست بر تنه ... ادامه مطلب

سایه ها

نوشته بود سرانجام همه‌ی سایه ها روزی خواهند رفت و این جمله را چسبانده بود بالای تختش. اولین بار نفهمیدم معنای جمله ... ادامه مطلب

شاید روزی

شاید روزی در آغوش هم مُردیم یا شاید از فاصله‌ی نزدیک به هم شلیک کردیم. مردنش پای من، کشتنش پای تو… رویافروش ... ادامه مطلب

سر کردن

بعضی وقتا سر کردن بهترین کاره. دیدی توی باتلاق دست و پا میزنی هی بیشتر توش فرو میری؟ گاهی لازمه دست از ... ادامه مطلب

وصف شما

برای وصف شما هر چه فکر کردم چیزی به خاطرم نیامد. توصیف شما توهین به کلمات بود… سعید فرض پور ... ادامه مطلب

وطن

من در این سرزمین آدمهایی می‌شناختم که برای رسیدن به میوه‌ی آبدارِ نوک شاخه‌ها، درخت را می‌بریدند. برای لاپوشانی دغلکاری‌شان، روز را ... ادامه مطلب

عادت کردن

عادت کردن، بیماری بسیار خطرناکی است. در مواجهه با هر رویدادی که بنا نبود به وقوع بپیوندد، روز اول حیرت میکنی، روز ... ادامه مطلب

معنای بودن

هر آغازی محکوم به پایان است. هر آمدنی یک روز، رفتنی است. آنچه دیر فهمیدم، معنای میانشان بود؛ بودن… سعید فرض پور ... ادامه مطلب

پرنده

هیچ کس طرفدار پرنده نبود، نه آنکه آب و دانه در قفسش می‌گذاشت، و نه آنکه از قفس آزادش می‌کرد. آن که ... ادامه مطلب