بهشت ابدی من

گفت مرا در سه کلمه توصیف کن. گفتم، بهشتِ ابدی من. بهشت، جایی میان گلو و بالای سینه‌ی بلورینت است که بازدم ... ادامه مطلب

برای سالها میپنداشتم وطنم آنجاست که زاده شده ام بعد که تو را دیدم نظرم تغییر کرد. تو موطن من بودی، در ... ادامه مطلب
ادامه مطلب

شاید روزی

شاید روزی در آغوش هم مُردیم یا شاید از فاصله‌ی نزدیک به هم شلیک کردیم. مردنش پای من، کشتنش پای تو… رویافروش ... ادامه مطلب

سر کردن

بعضی وقتا سر کردن بهترین کاره. دیدی توی باتلاق دست و پا میزنی هی بیشتر توش فرو میری؟ گاهی لازمه دست از ... ادامه مطلب

آدمهای مهربان

آدمهای مهربان، جور تمام دنیا را به دوش می‌کشند. انگار زاده شده‌اند تا تمام کمبود و نقصان دنیای پیرامونشان را برطرف کنند. ... ادامه مطلب

زندگی‌های عادی

زندگی‌‌های عادی بسیار هم بی‌نظیرند. آدم‌هایی که چیزهای کوچک، شادشان می‌کند و دستاوردهای بزرگ شوق به چشمانشان می‌افکند. زندگی‌هایی پر از فراز‌و‌نشیب ... ادامه مطلب

وصف شما

برای وصف شما هر چه فکر کردم چیزی به خاطرم نیامد. توصیف شما توهین به کلمات بود… سعید فرض پور ... ادامه مطلب

نیمه خالی لیوان

من با تامل در غم‌های بزرگ زندگی‌ام، به شادی بیکران باقی مانده برایم پی بردم. با نگاه حزن آلود مانده به آدم ... ادامه مطلب

وطن

من در این سرزمین آدمهایی می‌شناختم که برای رسیدن به میوه‌ی آبدارِ نوک شاخه‌ها، درخت را می‌بریدند. برای لاپوشانی دغلکاری‌شان، روز را ... ادامه مطلب