من گفتم مگر میشود ما، منهای ما.
تو به قلبت اشاره کردی و به نوک قله های بلند.
گفتی تا ابد تکه ای از قلبم درون تو جا خواهد ماند، درست مثل برف نوک همان کوهها.
گفتم هم عالی است و هم غم انگیز چون؛
عاشق ها میروند اما عشق ها باقی میمانند، درست مانند برفِ جا مانده، روی نوک قلهها.
شبیه سپیدی نشسته بر روی محاسن و موها، پس از جدایی های بسیار.
روزگار بد خواهد رفت، همان طور که روزگار خوب رفت
و روزگار خوب خواهد رسید همان طور که روزگارِ بد، ناگاه سر رسید…
سعید فرض پور
No comment